این روزها پرم از ندانستن...
پر ازابهام...
نمیدانم در کجای زمین ایستاده ام...
نمیدانم لبخندهایم از چه نشأت میگیرند...
اشک هایم در اوج تنهایی دلیلی بر سبک شدن روحم هستند...
ولی...
روحی نو...
حالی نو...
نیاز من است...
در پی تلاطم های ذهن م...
بودن دستان گرمت و لبخندهای کودک م گرما بخش روزها و آرامش شب هایم...
خدای من،سپاس برای همه آنچه که میدانم و نمییییدانم...
آذر ماه ۱۴۰۱
زندگی زیباست......برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 59
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 17
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 98
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 131
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 113
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 116
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 125
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 115
«فاصله ها از میان برداشته شده اند و حال و گذشته درهم آمیخته آمد:
حسینای مسحور شده با زلفی آشفته ایستاده است،اما نه بر پله های شهرداری که در ذهن نوشافرین ٬دکتر معصوم طناب دار حسینا را میبافد و با قنداق موزر به مغز نوشافرین »
......
حسینا در کجای این زمانه بلوا در حال کوزه گری است و نوشآفرین در کدامین سال بلوا به دنبال خودش میگردد و با بوی کدامین خاک مست شده و دکتر معصوم برای کدام ساعت از عمرش میگرید که دستمال سفید جوابگوی اشکهایش نیست!
زندگی زیباست......برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 100
برچسب : نویسنده : shabnameazar بازدید : 106